سری به پشت چرخانده است: دشتِ فراخ؛ باریک هراهِ دهکدهتا جادّه؛ طرحِ لغزانِ دِه پشتِ موجِ تَف.پلکی می زند.فرازِ پشت هیِ جادّه را به سختی بالا کشیده است؛ تویِ گودیِکنارِ جادّه از نََفس افتاده است؛ کیفِ دستی ش را همان جا، کنارِپا، به زمین گذاشته است؛ کلاهِ تما ملبه یِ سیاه را از سر برداشتهاست؛ با دستمالِ سفید (که حالا پایِ ت کدرختِ کنارِ جادّه پهنمی کند) عرقِ دورِ سرش را گرفته است.این که بادی به موهایِ جوگندمی ش می نشیند، نمی نشیند.رفته است هفتاد و یک مرد را شمرده است؛ صد زن، وسی صد بچّه را شمرده اس ...